یک شب بارونی
یک سرپناه دید. شروع کرد به دویدن به سمتش، تقریبا خیس شده بود. 3+
یک سرپناه دید. شروع کرد به دویدن به سمتش، تقریبا خیس شده بود. 3+
چهارده سال داشتم. از تهران به یکی از محلههای اطراف کرج اسبابکشی کردیم. 2+
بازم هم روزی دیگر، کنار حوض نشستم و شلوارم را تا زانو تا کردم پایم را داخل حوض فیروزهای گذاشتم. صدای جیغ جیغ بچهها از دالانهای خونه اقاجون رو میشنیدم.…
یک شب معمولی در خیابان پائو شمارِ بیستوپنجِ اروگوئه. آسمان چراغش را روشن کرده بود و زمین جای قدمهای آدمها نگینی میکاشد. در رستوران جک آلن معروف چه خبر بود؟…