سلام
بالاخره بعد از مدتها راهام به این سمت کج شد و گفتم بیایم یک دستی به سر و روی سایت بکشم که بدجوری خاک گرفته.
روز اول تابستون.
راستش را بخواهید از عملکردم در بهار راضی نبودم. خب یکسری تنبلیها و بیحوصلگیها داشتم که الان هم منکر حضورشان نمیشوم، اما تصمیم گرفتم هم به کارهایم برسم و هم اگه وقت کردم، تنبلی کنم و بیحوصله بشم.
امروز قبل از رفتن سر امتحان با این عبارت رو به رو شدم، خونه رویاییات را توصیف کن.
مثل سوالهای دیگه اون دفتر، سریع دست به قلم نشدم دلم میخواست خیلی بیشتر برای نوشتناش وقت بگذارم، جوری خونه رویایی را توصیف کنم که انگار همین الان داخلش قدم میزنم.
خونه برای من خیلی مهمه، نه از لحاظ مالی بلکه از لحاظ معنوی.
خونه یک جور پناهگاه برای ادمهاست.
(همینجا یک دعای کوچیک میکنم. الهی که همه ادمها یک سقف، یک چهار دیواری داشته باشند که پناهگاهشون باشه، وقتی از همه چی خسته شدن بیان توی خونه و در رو محکم به هم بکوبن و همون موقع ارامش خونه بغلشون کنه و تموم خستگیاشون رو ازشون بگیره.)
خلاصه داشتم میگفتم. خونهای که در ذهن من نقش بسته پر از ارامشه و من برای وجود این ارامش تمام تلاشم را کردهام.
دلم میخواد اول از توصیفات ذهنی شروع کنم و بعد کم کم وارد توصیفات عینی بشوم.
خونه من پر از ارامشه، از ان خونهها که وقتی واردش میشوی بوی غذای با عشق پخته شده درحال رقص در فضاست. خونهای که فضایش لبخند به لبت میاره. گرمه. ارومه. پر از خندههای واقعی و از ته دله. این که میگم به این معنی نیست که تموم راههای غم ورودشون به این خونه بستهاس و مشکلات راهشون رو وقتی میرسن به خونه من کج میکنند، نه.
منظورم این است که با تموم مشکلات و ناراحتیها هنوزم شاده. فرد اصلی اون خونه که من باشم سعی میکنه در ارامش مشکلات رو حل کند. با تموم سیاهیهای اطرافش مبارزه کنه تا بتونه زندگیش رو سرو سامون بده. با حرف زدن و با مشورت کردن مشکلاتش رو حل میکنه.
وقتی کلید میاندارم و وارد خونه میشم. اولین چیزی که نگاهم به آن میافتد، راهروی ورودی خونه است. راهرویی که دیوار سمت راستاش پر از از عکسهای کوچیک و بزرگ از طبیعت، از کافهها و کتابخونههاست. یه جورایی بهش میگم دیوار انگیزه چون وقتی به عکسهاش خیره میشم از هیجان لبریز میشم. باعث میشه بخوام بیشتر و بیشتر زندگی کنم. دیوار سمت چپ جایی برای اویز کردن کلیدها و چندتا لباس کوچولوعه.
بعد از گذر از راهرو با دو فضای جدا از هم رو به رو میشم. با نگا کردن به سمت چپ، وارد حال میشم. جایی که حس و حالهای دورهمیهای پر از خنده رو به ادم میده. رنگ نارنجی و کرم رو برای حال خونه انتخاب کردهام. یک دست مبل 7 نفره که قسمت مستطیلی حال چیده شدهاند. بالای بزرگترین مبل روی دیوار تختهای میخ شده است که چند گلدون کوچیک از ان اویزوناند و چندتا کتاب هم لابهلای انها جا خوش کردهاند. پشت مبل دو نفره پنجره سرتاسری است که با پردهای کرم نارنجی پوشیده شده، مبلها به رنگ کرم و کوسنهای نارنجی روی انها خودنمایی میکنند. فرشی که پایین پای مبلها ارمیده به رنگ قرمز است. از همان سنتیهایی که همیشه دوست داشتم و مقابل مبلها هم تلوزیون قرار دارد که وقت استراحت سراغش میروم.
سمت راست یک فضای نیمدایره قرار دارد که متعلق به اشپزخانه است. جایی که من بینهایت دوستش دارم. کابینتها به رنگ کرماند. یخچال و ماشین لباسشویی و ظرفشویی و فر هم از مدل کلاسیک به رنگ نارنجی و کرم جا گرفتهاند.
از حال و اشپزخانه که بگذریم وارد یک راهرو میشوم که میان حال و اشپزخانه قرار دارد. این راهرو 3 در دارد. در اول متعلق به دستشویی و حمام است. در دوم اتاق مطالعه و در اخر که وسط قرار دارد، اتاق خواب است.
از در اول که بگذریم در دوم را باز میکنم، فضای اتاق یاسی است. دیوار مقابلم یک پنجره مربع دارد که پردهاش به رنگ یاسی است و پایین پنجره میز کار قرار گرفته، دیوار سمت راست سرتاسر کتابخانه است و مقابل دیوار سمت چپ دو دست مبل راحتی و یک میز برای استراحت و مطالعه جا خوش کردهاند.
از اتاق مطالعه بیرون میایم و وارد اتاق خواب میشوم. اتاق خواب به رنگ سبز مخملی است. یک پنجره در سمت راست قرار دارد با پرده حریر سبز و کنار ان میز ارایش گذاشتهام و وسط اتاق، تخت قرار دارد با یک قاب عکس در بالای ان و سمت چپ کمد لباس که تمام درش اینه کار شده است.
بعد از عوض کردن لباسهای بیرونی با لباس راحتی راهی اشپزخانه میشوم. فنجانی قهوه برای خودم میریزم و به اتاق مطالعه میروم تا وقت استراحتم کتابی از چخوف را ورق بزنم.
به خونه رویایی من خوش آمدید.
1401/4/1