خیلی اتفاقی گوشیم زنگ خورد.
توقع تماس از این شخص رو نداشتم.
شخصی که مدتی در دانشگاه با او کار میکردم.
ازم درخواست کرد که پوستری فوری برای یک مسابقه تهیه کنم.
دقیقا همین روز بود که تمام کارهایم در هم گره خورده بود.
پدرم بیمار شده بود و یک پایم به خانه وصل بود و یک پایم به داروخانه.
یک گوشم به همایشی بود که اجرایش را به عهده داشتم و یک گوشم به سفارشات پوستر.
اول نمیخواستم قبول کنم، ولی یاد فالی که چند روز پیش برای خودم گرفته بودم افتادم.
گفته بود برایت موقعیتی پیش میآید، آن را پس نزن.
پس دو دستی به این پیشنهاد چسبیدم و 6 ساعت از روز را پایش گذاشتم.
طرح اولیه با ویسی تند و کوبنده رد شد.
اما ادامه دادم و کلا طرح اول را از هم متلاشی کردم و یک طرح از نو ساختم در لحظهی آخر چیزی به درون ذهنم نفوذ کرد آن را درون پوستر پیاد کردم و پوستر نهایی را ارسال کردم.
با استقبال خوبی مواجه شدم.
آن پوستر در کانالهای مختلف دانشگاه پخش شد و روی صفحات اینستاگرام هم قرار گرفت.
و آن حس ناب را با چیزی مقایسه نمیکنم.
آخیش از ته دل.
چشم دردم را دیگر به یاد نمیآورم.
این شکر گزاری من است.
ممنونم از خدا که من را در مسیرهایی قرار میدهد که پر از لذت و حال خوب میشوم.
گزارش یک اتفاق ناگهانی
ایجاندلم❤
همیشه موفقترین باشی الهی ریحانه عزیزم😍
عزیزدلم بعد از یک مدت طولانی که از سایتت غافل شدم دوباره برگشتم تا لذت ببرم😉
هرچند که این مدت واقعا درگیر بودم و هنوزم هستم اما پستهای اینستاگرامت رو میدیدم و کیف میکردم😍
امیدوارم که روز به روز موفقتر از قبل بشی جانم❤