در حالی هستم که حوصله‌ی هیچ کاری، هیچ حرفی و هیچ و هیچ را ندارم. دوست دارم رها باشم از بند همه چیز. از پرنده‌ها شاید از دور خوشم بیاید اما از نزدیک نه.

کلا وحشت خاصی به انواح حیوانات روی زمین دارم. ولی اشتباه است باید از ادم‌ها بیشتر از حیوانات ترسید. ادم‌ها هرکاری که دلشان بخواهد با تو انجام می‌دهند و اخر کار بدون هیچ خداحافظی می‌روند، چون منفعتشان تمام شده است. نمی‌خواستم درمورد ادم‌ها حرف بزنم.

می‌خواستم بگویم این بار دلم می‌خواست پرنده‌ای باشم. پرواز کنم. ازاد و رها باشم.

اگر پرنده بودم این دیار را ترک می‌کردم. برای خودم غذا جمع می‌کردم و می‌رفتم و می‌رفتم. نوک قله‌ای زندگی می‌کردم که کمتر اد‌می کمتر حیوانی به سراغش می‌امد. یک لحظه تصور کن. دور از هیاهوی شهر. دور از خطر مرگ. دور از اخبار و خبر. دور از محدودیت و ادم‌ها.

دلم می‌خواهد ساعت‌ها چشمانم را ببندم و ان جا را پشت پلک‌های ببینم. دیروز متنی در اینستاگرام دیدم. می‌گفت فاصله کمی مونده تا دیلت اکانت کنم از تمام اپ‌ها و فاصله کمی مونده تا گوشی‌ام را خاموش کنم و گوشه‌ای بیاندازم. من هم همین احساس را دارم.

چطور است خانه امن اینجا باشد.گاهی اینجا پیاده‌روی کنم. گاهی نکته بگویم. گاهی نکته ببینم. گاهی بخندم. گاه گریه کنم. اینجا روحم در امان است. می‌دانی که برای ارامش روحم هرکاری می‌کنم.

بیست مرداد هزارو چهارصد
برچسب گذاری شده در:                 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *