سوار ماشین میشوی.
اولین کاری که میکنی بلند کردن صدای ضبط است.
موسیقی بیکلام گوشت را قلقلک میدهد.
نمیدانی از بهتون است یا هایدن یا فلان و فلان.
نمیدانی با پیانو نواخته شده است یا ویالون.
کلاج را با پایت نگه میداری.
دنده را روی یک میگذاری.
میدانی در این سفر اولین و اخرین باری است که دنده، خانه یک را پر میکند.
پایت را روی گاز فشار میدهی.
راه میافتی.
آرام آرام مثل کودکی که تازه یاد گرفته است روی پاهایش راه برورد.
دنده را از دو به سه و سه به چهار حرکت میدهی.
دنده فقط چند دقیقهای مهمان هر خانه است.
مثل جوانیات.
وقتی به پنچ رسید، تو هستی آن پیرزنی که شاید چهرهاش جوان باشد ولی از درون کهنسالی است که نشسته، گاهی غر میزند و گاهی سکوت میکند.
پایت را بیشتر روی گاز فشار میدهی.
باد موهایت را در هوا میرقصاند.
نمیدانی شال از سرت افتاده یا به گیرهی صورتی میان فرِ موهایت گیر کرده است.
نوازنده سخاوتمندانه مینوازد، گاهی تند و گاهی آرام.
همنوا با صدای موسیقی پایت را روی گاز فشار میدهی.
با خودت فکر میکنی اگر فرمان را نچرخانی، چه میشود.
چشمانت را میبندی و تصور میکنی.
تصویرش زنده میشود.
تو همچون موهایت درهوا معلق میشوی.
نوازنده ارشه را تندتر روی سیم های ویالون میکشد.
میدانی زندگی هم مثل همین موسیقی بعد تو ادامه دارد.
عالی، عالی، عااااالی
این متن فوقالعاده بود پر از حس، پر از تصویرهای واضح و پر از حس زندگی
پیوند رانندگی با زندگی خیلی خیلی هوشمندانه بود
بهت تبریک میگم عزیزدلم، تو بینظیری ریحانه جانم.
عزیزی شقایق جان بینظیر تویی. یهو این متن از دل هزارکلمههام دراومد. بعضی وقتا معجزه میکنه نوشتن هزارکلمه.