یک تصور برای مشاور کسبوکار بیایم باهم تصور کنیم که داخل یک کارگاه نجاری هستیم. این کارگاه از یک جهت میتواند ذهنمان هم باشد. حالا کمی جلوتر باهم به این درک میرسیم که چرا؟ این کارگاه آشفته است. چرا؟ چون
برای اینکه حالم خوب شه باید چیکار کنم؟
این سوالی است که روزی هزار بار از خودم میپرسم، یا حداقل در تمام مکالماتم با ادمها به این میرسم که هرکی به نحوی دنبال این است که حالش خوب باشد. هر ادمی ممکن است خسته بشود. دلش نخواهد زندگی