این من هستم که برای تو نامهای مینویسم، خوشحال نباش! زیرا در این نامه خبر از حال خوب و خبری خوب نیست. تو که مرا میشناسی، من تنها وقت دردهایم به سراغ حرف زدن با تو میایم. نمیدانم چرا وقت
آینه
نشسته بود کنج خانه، ناگهان دیوار مقابلش شکافت و آینهای از آن زاده شد. مقابلش ایستاد. دختری در میان پیراهن نارنجی، در آغوش کتاب آبی غم صورتش را پوشانده بود. دستی از آینه بیرون آمد. دختر دستش را در دستان