ورود به داستانسرایی
چندی پیش در یک کنگره شرکت کردم. کنگره آموزشی و پژوهشی بود. سخنرانانی حضور داشتند. آنها که کار بلد بودن میدانستند چگونه مخاطب را تحت تأثیر خود قرار بدهند.
اما چندین سخنرانی خسته کننده باعث شد به جای توجه به پژوهشهای جالبی که انجام شده بود، تمام حواسم به سمت تلفن همراهم پرت شود.
داستانسرایی و قصهگویی
دقیقا همان لحظه به ذهنم رسید چرا ما تأثیر بیان داستان و قصهها را در سخنرانیهایمان دست کم میگیریم.
و درست همانجا یاد گفته لنی پترسون افتادم:
لنی پترسون، روانشناس، داستاننویس حرفهای و مربی اجرایی است که در استفاده از داستان به عنوان یک رسانه قدرتمند برای رشد شخصی، ارتباط و تغییر تخصص دارد.
او در مقالهاش در هارواد بیزنس به این نکته اشاره میکند که:
بارها در مواجه با پاپورپویتی قرار گرفتهایم(و از آن رنج بردهایم) که برای خود ارائهدهنده ممکن است معنیدار باشد، اما نظر مخاطبان با او یکسان نیست. زمانی که اطلاعات را به این شکل میشنویم، بخشهای پردازش زبان در مغز ما که به منطقه بروکا و ناحیه ورنیکه معروف است دست به کار میشوند و آن نکات را به شکل داستانی تبدیل میکنند که در آن میتوانیم خودمان را پیدا کنیم. اما اینجا ممکن است اشتباهی رخ دهد؛ ممکن است داستانی که ساختهایم با داستان مدنظر ارائهدهنده متفاوت باشد.
اینکه ما بیاییم دادههایی که بدست آوردیم و یا واقعیتها را در قالبی عادی و معمول بیان کنیم؛ احتمالا ذهن مخاطب ما این ارقام و توضیحات را با کمی سختی پذیرا میشود، اما اگر یک شخصیت بسازیم که بتواند به مخاطب نشان دهد این دادهها از کجا آمدهاند و شخصیت را با خودشان به کجا بردهاند و چه اتفاقاتی در این مسیر برای شخصیت افتاده، احتمالا مغز مخاطب با شخصیت ما همدردی میکند و علاوه بر اینکه از شنیدن داستان لذت برده، مطالب را بیشتر از قبل کنار خودش نگه میدارد.
نکته مهم
داستانسرایی این قدرت را دارد که شنوندگان را درگیر کند، بر آنها تأثیر بگذارد، آنها را آموزش دهد و الهامبخش باشد.
همراهی شنونده با گوینده
لنی پترسون در ادامه مقالهاش مینویسد:
هرچه گوینده اطلاعات بیشتری در قالب داستان منتقل کند، تجربه و درک شنونده به آنچه که گوینده واقعا قصدش را داشت، نزدیکتر میشود.
ما از روی تجربه فراتر از مطالعات دانشمندان میدانیم که وقتی به یک قصه خوب و سرشار از جزئیات و پر از استعاره گوش میدهم، تمایل داریم خود را در موقعیت مشابه تصور کنیم.
به یک داستان ترسناک که اخیرا شنیدهاید فکر کنید.
احتمالا ضربان قلب شما افزایش مییابد؛ موهای پشت گردنتان سیخ میشود.
و این تأثیر داستانسرایی است، با داستانسرایی و قصهگویی به مخاطب اجازه میدهیم، همراه ما پیروزی، شکست، ترس، رهایی، خوشحالی و غم را تجربه کند.
تجربه قبل از تجربه
لیزا کرون در رشتهای از داستان میگوید:
داستانها به ما امکان میدهند تا تجربههای شدید را بدون نیاز به زندگی واقعی از طریق شنیدن آنها شبیهسازی کنیم. داستانها به ما اجازه میدهند که دنیا را قبل از اینکه واقعا تجربه کنیم، تجربه کنیم.
به فیلمی که به تازگی تماشایش کردهاید توجه کنید، یا کتابی که درحال خواندنش هستید. چندبار احساس کردهاید که با شخصیت فیلم یا کتاب همراه هستید؟
چندبار به خود آمدهاید و متوجه شدید که همراه شخصیت اشک میریزی و درد میکشید یا به شخصیت هشدار میدهید تا کاری را انجام ندهد.
تمام اینها برای این است که داستانها احساس همدلی را در ما زنده میکنند و به ما در درک احساساتی که شخصیت دارد کمک میکنند.
داستانها و بینش ما
از طریق داستان است که ذهن ما حقایق و باورهای خود را شکل میدهد و بررسی میکند، و همچنین تشخیص میدهد که چگونه آنها با حقایق و باورهای دیگران ارتباط دارند. از طریق گوش دادن به داستان دیدگاههای جدید و درک بهتری از دنیای اطراف به دست میآوریم. ما درک خود را با کاوش چگونگی دیدن و درک دیگران از دریچه دید خود به چالش میکشیم، با اشتراکگذاری و گوش دادن به داستانهای یکدیگر همه ما کمی به واقعیت نزدیکتر میشویم.
-لنی پترسون
خواندن یا شنیدن داستانهای افراد گوناگون میتواند دیدگاه ما را نسبت به مسائل تغییر دهد. به قول گفته لیزا کرون قصهها باعث میشوند که ما پیش از تجربه، تجربه کنیم.
در حین اینکه قصه در ما تأثیر میگذارد، بینش و باور ما را نیز میتواند به چالش بکشد. درستی یا نادرستی نظری که داریم، مسیری را که در پیش گرفتهایم را با شنیدن این داستانها میتوانیم تشخیص دهیم و تعیین کنیم.
نکته آخر
داستانها نیرومند هستند زیرا که برای ما پیشنمایشی از اتفاقاتی هستند که ممکن است در آینده رخ دهد.
با شنیدن و خواندنشان مانع اتفاقات نمیشویم، تنها برای رویارویی با آنها آماده میشویم.
ولی باید قبول کنیم باید خیلی تبحر داشته باشیم و نوعی هوش محسوب میشه 👌👌👌که اندکی سخته 😉😇
بسیار عالی استفاده بردم ❤️❤️
اره دشواره اما جذابه، مرسی از توجهت عزیزم