ساکت نشسته بودم که خواهرم با پرتاب خودش در کنارم روی مبل بیمقدمه گفت: «میخواهی در مورد معنای زندگی بدانی؟».
من که هنوز در شوک پرتاب چند امتیازی او روی مبل و لرزهی زمین بودم با سوالش اخمانم را درهم کشیدم و گفتم: «نه نمیخواهم، خودم میدانم » و از جا بلند شدم و حال را به مقصد اتاق ترک کردم.
گوشه اتاق، روی زمین زیر پنجره، در خلوت خودم نشستم.
از همان روز بود که سوالِ “معنای زندگی چیست؟” در ذهنم مدام تکرار میشد.
پشیمان بودم که چرا نگذاشتم خواهرم از معنای زندگی برایم بگوید.
ولی از آنجا که غروری جوان یقهام را گرفته بود حاضر به پرسش دوباره از او نشدم.
پس تصمیم گرفتم چکشی بردارم و در سر سوال “معنای زندگی چیست؟” بکوبانم.
از آن ماجرا چند هفتهای میگذشت دیگر خبری از سوال “معنای زندگی چیست؟” نبود، تا اینکه با چند داستان نیمه کار مواجه شدم که شخصیتهایش دست به کمر ایستاده و از من میخواستند تکلیفشان را روشن کنم.
و باز من ماندم و سوال “معنای زندگی چیست؟”.
شروع به نوشتن کردم.
دخترِ نوجوانم را به رشتهی مورد علاقهاش رساندم، به زوج تازه ازدواج کردهام کودکی بخشیدم و از پسر سی سالهام پدرش را گرفتم.
خوشحالی دخترکم، لبخند مادر به فرزندش و اشک پسرم، معنایی به زندگیاشان تاباند. و من متوجه شدم معنای زندگی برای هرکس متفاوت است.
یکی عزیزی را از دست میدهد و یکی شخصی به زندگیاش وارد میشود، در هر صورت شروعی وجود دارد.
یکی هدفی برای ایندهاش دارد و دیگری روی کاناپه لم میدهد میگوید اینده چیست و بگذار از حال لذت ببریم.
اصلا اینها به کنار یکی کمال را میخواهد و دیگری کمال را ول میکند و به سراغ جمال میرود.
معنای زندگی را خودِ ما میسازیم و معنا در تک تک لحظات ما جاری است.
ولی اصل تمام اینها، که معنای زندگی را تشکیل میدهند این است که آدمی باشد، رویایی باشد، تا زندگی معنایی یابد.
عالی بود ریحانه جان
لذت بردم از یادداشتی که نوشتی
موفق باشی عزیزدلم
قربونت برم من اینقدر مهربونی. من موفقیت تو رو ببینم انشالله❤❤
اي جانمممم چقدر خوب بودددد حسش😍😍😍❤️❤️❤️
عزیزمییییی مهربوووون منننن❤❤❤❤