تجربه کردن مثل خوردن یک ساندویچ خوشمزه است.

البته در کنار این خوشمزگی، گاهی وقت‌ها اتفاقاتی می‌افتد که انتظارش را نداری.

مثلا، سس می‌ریزد روی لباست، یا یکی تو را می‌ترساند و ساندویچ از دستت روی زمین می‌افتد، یا شاید همان وقتی که یک گاز خوشمزه از ساندویچ را می‌خوری، ناگه لقمه می‌پرد داخل گلویت و به سرفه می‌افتی.

اما همه اینها با ان خوشمره بودن، جمع می‌شود و اخرش، می‌گویی: “اخیش سیر شدم.”

تجربه هم وقتی به بدست میاید مغز می‌گوید: “اخیش یه مرحله افتادم جلو و کلی چیز یاد گرفتم.”

همیشه تجربیات با خوبی و بدی قاطی‌اند.

مثل ساندویچی که داخلش را با خیارشور و گوجه پر می‌کنی و حواست نیست سس خردل می‌ریزی، اما دلت نمیاید بیرون بی‌اندازی‌اش! پس با همان سس خردل می‌خوری‌اش.

همیشه ساندویچ‌ها خوشمزه نیستند و همیشه تجربیات، شیرین نیستند!

اما مهم ان اخیش اخرش است که یک مرحله تو را به جلو می اندازد.

ساندویچ تجربه
برچسب گذاری شده در:             

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *