دلیناز مینویسد:
گاهی یک تکیهگاه میتواند دیوار باشد.
گاهی یک درخت.
گاهی شانه مادر یا دست پدر.
گاهی حرفهای یک خواهر، یک بردار.
در مواقعی هم شنوندگی یک دوست.
من همه آنها را دارام.
درخت را.
دیوار را.
مادر و پدر را.
خواهرا و برادر را.
دوستی که بشود به ان تکیه کرد را.
اما گاهی، نه بیشتر وقتها تکیهگاه اصلی نامرئی است. اما محکمتر از هر تکیهگاهی است.
یک دست است. میاید و تکیهگاهم میشود. محکم مرا در اغوش میکشد و من را دلداری میدهد.
نمیدانم این تکیهگاه کیست؟ چیست؟
تنها میدانم همراه من است و نمیگذارد زمین بخورم.
میخواستم برای تو بنویسم ای دست یاریدهنده من.
از جنس چیستی نمیدانم.
ولی میدانم از افتاب دلگرمکنندهتری، از چراغ نوربخشتری، از هر کتاب انگیزهبخشتری، از هر معلم عالمتری و از هر مخترع خالقتری.
حمایتت را هیچگاه از من نگیر.
این را هم میدانم که تو همنشین امیدی.