اتفاقی که میافته عجیبه! این اتفاق چیه؟ چیکار میکنه؟ بعد از دانشگاه، نه! وقتی که وارد دانشگاه شدم، انگاری به این نتیجه رسیدم که بسه درس، وقتشه که رشد کنم. عاشق کلمه رشد هستم. ترم اول فقط با کنجکاوی و
گاهی خالی از هر چیزی میشوم هر چیزی که…
گاهی خالی از هر فکر، خالی از هر احساسی میشوم. گاهی فقط یک گوشه مینشینم و به خودم فکر میکنم. به انچه که میخواهم باشم. به انچه که از ان فاصله دارم. به حرفهایی که باید بزنم. به جاهایی
برنامه من
چالش بزرگ زندگی من اینه که برنامههام رو طوری بچینم که به تموم کارهام برسم. کارهایی که اکنون برای من الویت هستند: پیدا کردن موضوع پایاننامه نوشتن مقاله برای سایت دوست داشتنیم خواندن زبان اپدیت کردن اینستاگرام حداقل 2 روز
نه مرداد هزار و چهارصد
جمعهها مینویسم اما چیزی منتشر نمیکنم. البته قانونی برای خودم نگذاشتم. فقط چون دیروز کمی حالندار بودم و ذهم بهم ریز بود باعث شد فقط بنویسم و منتشر نکنم. درسته دارم بهونه میآرم. از این به بعد منتشر میکنم، هر
یک مرداد هزار و چهارصد
امروز سر کلاس نظم شخصی که اولین روز هر ماه برگزار میشود؛ راجب اینکه حرف و عمل باید فاصلهی کمی داشته باشند، حرف زده شد. اول از همه خواسته شد، هرکس به خودش نمرهای بدهد. تا مشخص شود هرکس تا
من خوبم
حالم خوب است. تو که از من احوال به پرسی جور دیگری نمیتوانم جوابت را بدهم تنها میگویم، خوبم. میگویم خوبم تا تو به فکر فرو نروی. میگویم خوبم تا تو دردت را برایم بگویی. همیشه شنونده خوبی برای دردها
به فکر خودت باش!
از دختر درون آینه پرسیدم: هر روز چقدر به خودت فکر میکنی؟ اولش شروع کرد تند و تند جملهها را پشت هم چیدن. از اون تحلیلهایی که نه من میفهمیدم چی هستن نه خودش. بهش گفتم: وایسا وایسا. اصلا بذار
متکلم وحده
تمام روز فکر کردم برای آخرین بار چه برایت بنویسم، هیچ به ذهنم نیامد. آدم وقتی متکلم وحده میشود چقدر میتواند حرف بزند. یک روز، دو روز، سه روز، یک ماه و من چه عرض کنم که بیست و یک
نامهای برای تو
این من هستم که برای تو نامهای مینویسم، خوشحال نباش! زیرا در این نامه خبر از حال خوب و خبری خوب نیست. تو که مرا میشناسی، من تنها وقت دردهایم به سراغ حرف زدن با تو میایم. نمیدانم چرا وقت