زیاد با خودم کنجار میروم. درمورد احساساتم. درمورد بیان تمام چیزی که در ذهنم میگذرد. به قول جودی ابوت: خیلی مشکل است ادم بخواهد تمام وقت مراقب خودش باشد تا انچه احساس میکند، نگوید. من با جودی بزرگ شدم، الان
4 بخش اصلی قصهها
بیان نخست روزی قورباغهای درحالی که پرش کنان از کنار برکه میگذشت به این فکر کرد اگر برگردد و کمی کنار برکه بنشیند غذای خوبی پیدا میکند و سیر به خانه میرود، اما او تصمیم گرفت گرسنه به خانه برود.
مهم روز جمعه 19 بهمن1400
این بتوانی احساساتت را کنترل کنی تا اسیبی بهت نزنند یک موفقیت است. در روزهای اینده بیشتر درمورد کنترل احساسات حرف میزنم. فعلا تنها راهکاری که میتوانم اینجا به شما بگویم این است که ابتدا نفس عمیقی بکشید و بعد
چقدر امروز تونستی روی افکارت کنترل داشته باشی؟
امروز بعد از اینکه ساعت 11 از خواب بیدار شدم و کمی زبان خواندنم. ذهنم الارم داد که خسته است و خوابش می اید. همه این الارم دلیلش این بود که شب بخاطر دارو نتوانستم خوب بخوابم و دائم چشمانم
از زیباییهای نوشتن
باید به خودمان گوشزد کنیم که ما تنها و تنها مسئول احساسات و رفتار خودمان هستیم نه دیگران. شاید داستان از گوشزد فراتر رود و باید فریاد زد. ما با مسئولیتهایی که به دوش میکشیم تمام روح و روانمان را