مقابلشان باغ بود. باغی سبز. اول اردیبهشت، باغ بهشت میشد. این را هر سال منیژه میگفت. روی نیمکت چوبی، کنار حوض، وسط حیاط نشسته بودند. پشت به ساختمان و نگاهاشان به شکوفهها و ورجه ورجه گنجشکها بود. منیژه ژاکت بهارهای
مکالمه با کمالگرای احمق
اخرش که چی؟ سوالی که مدام دنبال مغزش میدوید. سرش فریاد زد: اخرش… اخرش… چقدر میپرسی!!! _میخواهم بفهمم که میدونی داری چیکار میکنی؟ +اره خوب میدونم. تلاش میکنم اگه نشد یه راه دیگه پیدا میکنم. _تو که هیچی نمینویسی!! +نمینویسم؟
حال و احوال
این روزا یه جوریایی به فکر حال خودمم. سعی میکنم از تموم تنشها دور باشم. دور، نه. منظورم این است که اگر تنشی خواست به سمتم شیرجه بزند آن را محکم بغل کنم. تاحالا شنیدید که میگویند اگر مشکلات، تنشها
یکشنبه
یکشنبه. به او قول داد که به دیدارش برود. اما سیل امد، باران زد و باران تگرگ شد. طوفان امد و درخت سرکوچه را با خود برد. مگر میشد یکدفعهای تمام بلایای طبیعی سر از خانه و کوچه انها در
در ادامه بیحوصلگی
گفت: بیحوصلگی اجازه این را که بنویسم به من نداد. مانعی که باید با او دوست شد. باید درکش کرد. اگر بیحوصلهای باید دست خود بیحوصله ات را بگیری و با او حرف بزنی پیش بروی تا انکه بالاخره چهره
انفجار
بیدار میشوی، بمبی در سرت است، همین کم بود که صبحت را بهم بزند. پتو را کنار میزنی، روی تخت مینشینی، صدای جا رفتن اسخوانهایش گوشت را ازار میدهد. با پای راستت به دنبال دمپایی، هوا را تکان میدهی. یک
محتوا را نفس بکش!
«چیزی که من واقعا به آن میاندیشم این است که حداقل یک نفر من را به خوبی بشناسد.» بورخس نامهای به خودم. در سکوت قدم میزنی. گاهی خودت را در امواجی ارام پرتاب میکنی و گاهی خودت را به زمین
هول بده
امروز به نکتهای برخوردم. نکته در قالب یک سوال بود. چرا ما همه چیز را میدانیم و چرا ما از همه آنچیزی که میدانیم استفاده نمیکنیم؟ درسته. این سوال چند نکته در خودش جای داده. اول ان دانشی و ان
صفحات صبحگاهی
از دیروز نوشتن صفحات صبحگاهی را شروع کردم. با اینکه یک روز از شروع این حرکت گذشته است. به نکتهای توجه کردهام که ما بیشتر اوقات یاد میگیریم چگونه عمل کنیم تا رو به بهبود برویم، اما بعد از مدتی
وقت بیکاری چیکار کنیم؟
سلام دوست عزیزم. مدتهاست که دچار بیحوصلگی هستم. حتی به دوستم میگفتم آنقدر بیحوصلهام که کاری را که دوست دارم هم نمیتوانم انجام دهم. همینقدر بیانگیزه و بیحوصله. از یک طرف هم نشستن در گوشهای و هیچ کار نکردن و