خاطرات

مقابلشان باغ بود. باغی سبز. اول اردیبهشت، باغ بهشت می‌شد. این را هر سال منیژه می‌گفت. روی نیمکت چوبی، کنار حوض، وسط حیاط نشسته بودند. پشت به ساختمان و نگاه‌اشان به شکوفه‌ها و ورجه ورجه گنجشک‌ها بود. منیژه ژاکت بهاره‌ای

مکالمه با کمالگرای احمق

اخرش که چی؟ سوالی که مدام دنبال مغزش می‌دوید. سرش فریاد زد: اخرش… اخرش… چقدر می‌پرسی!!! _می‌خواهم بفهمم که می‌دونی داری چیکار می‌کنی؟ +اره خوب می‌دونم. تلاش می‌کنم اگه نشد یه راه دیگه پیدا می‌کنم. _تو که هیچی نمی‌نویسی!! +نمی‌نویسم؟

حال و احوال

این روزا یه جوریایی به فکر حال خودمم. سعی می‌کنم از تموم تنش‌ها دور باشم. دور، نه. منظورم این است که اگر تنشی خواست به سمتم شیرجه بزند آن را محکم بغل کنم. تاحالا شنیدید که می‌گویند اگر مشکلات، تنش‌ها

وقت بیکاری چیکار کنیم؟

سلام دوست عزیزم. مدت‌هاست که دچار بی‌حوصلگی هستم. حتی به دوستم می‌گفتم آنقدر بی‌حوصله‌ام که کاری را که دوست دارم هم نمی‌توانم انجام دهم. همین‌قدر بی‌انگیزه و بی‌حوصله. از یک طرف هم نشستن در گوشه‌ای و هیچ کار نکردن و