داستان‌های کسب‌وکار: عشق

مسیر عشق حقیقی هرگز بی‌دردسر نبود. -شکسپیر، رویای نیمه شب بیان نخست ایده کسب‌وکار را در سر می‌پرورانیم. و در فکر راه‌اندازی‌اش فرو می‌رویم. البته که ماجرا به این نقطه ختم نمی‌شود. چه اتفاقاتی قرار است بیفتد؟ گفتن اما در

برای اینکه حالم خوب شه باید چیکار کنم؟

این سوالی است که روزی هزار بار از خودم می‌پرسم، یا حداقل در تمام مکالماتم با ادم‌ها به این می‌رسم که هرکی به نحوی دنبال این است که حالش خوب باشد. هر ادمی ممکن است خسته بشود. دلش نخواهد زندگی

برنامه 1401

«یادگیری» کلمه سال 1401 من است. به این معناست که امسال تمام تلاشم را برای یادگرفتن خواهم گذاشت. یادگیری چند مورد برایم در اولویت است: زبانی که عاشق آن هستم. بالاخره می‌خواهم از طفره رفتن دست بکشم و قانون‌مند به

اولویت، صبر و تلاش

تصمیم‌های تازه و دوست داشتنی سراغ مغزم امده‌اند. این روزها زیاد می‌گویم کاش چند نسخه از من بود که هر کدامشان را سراغ کاری می‌فرستادم. اما من فقط یک ادمم با دو دست و یک مغز. اما می‌دانم همین مغز

نوشتن رایگان شد!

نوشتن رایگان شد. رایگان شدن همراه است با هجوم افراد به سوی آن کالا یا خدمات. نوشتن یک خدمت است. خدمتی که هر انسان می‌تواند برای خودش انجام دهد. خدمتی که نتیجه‌اش رشد و توسعه فردی، ارامش ذهنی و رهایی

پنج مرداد هزار و چهارصد

اینجا مثل یک خونه برای من است. اینجا دیگر نیاز نیست مثل اینستاگرام با لباس رسمی وارد شوی. اینجا با یک شلوار تو خونه‌ای و موهایی که اشفته بالا سر جمع شده‌اند، می‌نشینم و حرف می‌زنم. خودم را نشان می‌دهم