در حالی هستم که حوصلهی هیچ کاری، هیچ حرفی و هیچ و هیچ را ندارم. دوست دارم رها باشم از بند همه چیز. از پرندهها شاید از دور خوشم بیاید اما از نزدیک نه.
انفجار مغز
امروز با خودم تصمیم گرفتم که ذهنم را باز بگذارم. عهدی کردم که به سراغ اینستاگرام نروم. این روزها بدجوری به ذهنم گره خورده است وقتی برنامهاش را باز میکنم گذر زمان را احساس نمیکنم و چشم برمیدارم و متوجه