خاطرات

مقابلشان باغ بود. باغی سبز. اول اردیبهشت، باغ بهشت می‌شد. این را هر سال منیژه می‌گفت. روی نیمکت چوبی، کنار حوض، وسط حیاط نشسته بودند. پشت به ساختمان و نگاه‌اشان به شکوفه‌ها و ورجه ورجه گنجشک‌ها بود. منیژه ژاکت بهاره‌ای

توی خونه لباس‌های قشنگ بپوش

من از دوران کودکی توی خونه شلوار جین به پا می‌کردم. اینکار به من یک نظم فکری می‌داد. من دائم توی تخیل زندگی می‌کردم و همچنان زندگی می‌کنم. اینجوری یعنی تو خونه ما هزاران آدم می‌اومد و می‌رفت و فقط

خانه ما

تا به حال به خانه‌هایمان فکر نکرده‌ام. می‌گویم خانه‌هایمان جسارتا منظورم این نیست که ما انقدر پولدار هستیم که پول‌هایمان را در خاکی حاصلخیز ریخته‌ایم و خانه‌ای در آن کاشته‌ایم، نه. منظورم همان خانه‌های مستاجری است که همه چند صباحی