دَر اتاق رو بست. اما فایدهای نداشت. صداها انگار بلندتر شده بودند. با خودش زمزمه میکرد ای کاش مثل کودکی هرکس حرفش را ارام میزد تا مبادا ارامش کودک در خطر بیوفتد. اما هر چه بزرگتر شد، صداها بلندتر و
صفحات صبحگاهی
از دیروز نوشتن صفحات صبحگاهی را شروع کردم. با اینکه یک روز از شروع این حرکت گذشته است. به نکتهای توجه کردهام که ما بیشتر اوقات یاد میگیریم چگونه عمل کنیم تا رو به بهبود برویم، اما بعد از مدتی
بیست مرداد هزارو چهارصد
در حالی هستم که حوصلهی هیچ کاری، هیچ حرفی و هیچ و هیچ را ندارم. دوست دارم رها باشم از بند همه چیز. از پرندهها شاید از دور خوشم بیاید اما از نزدیک نه.