امروز وقتی از خواب بیدار شدی، تمام ذهنت دنبال خوابهایی بود که دیده بودی. خوابهایی که هرچند ممکن است مسخره و یا بچگانه باشند؛ اما همین خوابها تو را به جایی برد که فکرش را هم نمیکردی. دیدار با آدمهایی
امروز وقتی از خواب بیدار شدی، تمام ذهنت دنبال خوابهایی بود که دیده بودی. خوابهایی که هرچند ممکن است مسخره و یا بچگانه باشند؛ اما همین خوابها تو را به جایی برد که فکرش را هم نمیکردی. دیدار با آدمهایی
نشسته بود کنج خانه، ناگهان دیوار مقابلش شکافت و آینهای از آن زاده شد. مقابلش ایستاد. دختری در میان پیراهن نارنجی، در آغوش کتاب آبی غم صورتش را پوشانده بود. دستی از آینه بیرون آمد. دختر دستش را در دستان
سوار ماشین میشوی. اولین کاری که میکنی بلند کردن صدای ضبط است.