هرچی که بزرگتر شدم انگار که دنیای خیالم کوچکتر شد.

و من خیلی ناراحتم که دیگر نمی‌توانم انطور که باید در دنیای خیالی‌ام زندگی کنم و کارهای واقعی‌ام را در آن پیش ببرم.

اما امروز صبح ایده‌ای به ذهنم رسید.

برای رسیدگی به تمام فعالیت‌هایم چه درسی، چه زندگی و چه نوشتن و نویسندگی باید عازم جایی می‌شدم.

پس چمدانم را جمع کردم و راهی خوابگاهی شدم که جوانایی مثل خودم در ان حضور دارند.

هرکس مشغول فعالیت خودش است و من هم همینطور.

در این خوابگاه یک اتاق دارم.

یک حال مشترک با تمامی اعضای این خوابگاه.

قرار است کنار هم و با دیدن تلاش‌های همه این ادم‌ها من هم تلاشم را دوچندان کنم.

من با چسبیدن به دنیای خیال از واقعیتی سخت جدا می‌شوم.

کارهایی که در واقعیت انجام می‌دهم را جمع می‌کنم و به دنیای خیالی می‌برم و از انجام دادن هر کدام بی‌نهایت لذت می‌بردم.

در یک یادداشت این دنیا را کمی معرفی کرده بودم اگر دوست دارید سر بزنید.

توی خونه لباس‌های قشنگ بپوش

و اینجا در تاریح 28 اذر 00 می‌نویسم «دنیای خیالی من در خوابگاه جوانان شاد شروع شده و من هم در حال برنامه‌ریزی برای خودم هستم.»

دنیای خیال
برچسب گذاری شده در:                         

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *