سال 88 شرایط فراهم شد تا ما سفری به افریقا داشته باشیم.
بابا سال قبل رفته بود تا برای ورود ما چند کار انجام دهد.
در همان گیر و دارها بود که کیف بابا را در یک رستوران میدزدند.
تمام مدارک و پولها در ان کیف بود. طول کشید تا پاسپورتی جدید به بابا تحویل دهند بعد از ان ما به کامرون سفر کردیم.
اول از همه 24 ساعت در فرودگاه دبی ماندیم و من که حوصلهام سر رفته بود نصف فرودگاه را قدم زدم و فروشگاههای فرودگاه را گشتم.
بعد از ان سوار هواپیما شدیم و راهی کامران شدیم. در کشور دیگری قبل از کامرون نیز توقف داشتیم.
وقتی رسیدم، خانهای در طبقه ی 7 یک اپارتمان منتظر ورودمان بود.
در ان خانه شخصی به اسم امنه که افریقایی بود در کنار ما زندگی میکرد و کمک به مادر میداد. او موهای من را با حوصله مدل افریقایی میبافت. باهم زبان فرانسه و فارسی کار میکردیم.
تمام خیابانهای انجا پر بود از افتاب پرستهای رنگی. اوایل میترسیدم از خانه بیرون بیایم؛ ولی کمی که گذشت از خانه بیرون میرفتم اما چهارچشمی حواسم بود که یک از انها کنار پیدایش نشود.
بخاطر جلسات بابا در یک هتل حضور پیدا میکردیم. از همان وقت بود که من عاشق هتل شدم و حتی تصمیم داشتم هتلدار شوم.
افریقا یکی از بهترین تجربیات من بود.
بوی چوب، بوی بارون را هنوز میتوانم از لابه لای خاطراتم احساس کنم.
از کامرون با ماشین به شهرهای اطراف نیز میرفتیم. دو شهری که به یاد دارم. یکی است که در آن من و یک پلیس سیاه پوست در یک ماشین ساعتها منتظر ماندیم تا پدر و مادر از جایی دیدن کنند. من به خاطر حیوانات احتمالی ترجیح دادم که در ماشین بنشینم. اشنایی با ان پلیس برایم یکی از لذت بخشترین قسمتها بود. در کنارش احساس امنیت داشتم و وقتی با زبان اشاره و کمی انگلیسی دست و پا شکسته حرف زدیم فهمیدم داری یک دختر است.
سفر بعد در یکی از شهرهای ساحلی بود که در نزدیکیاش کوه اتشفشان فعالی قرار داشت. بخاطر اتشفشان ساحلش از سنگهایی همچون سنگ پا درست شده بود. بیست و چهار ساعت بارانی سیلاسا میبارید. انقدر ان شهر را دوست داشتم که ساعتها با چتر مقابل دریا مینشستم و باران را تماشا میکردم.
کامرون و افریقا و مردمانش برایم یک خاطره خوب هستند که هیچگاه فراموششان نمیکنم. هنوز هم اگر بتوانم به انجا سفر خواهم کرد. افریقا یکی از دوست داشتینیترین قارههایی است که من میشناسم.
“نیاز به بهبود دارد.”
” به متن اضافه خواهد شد.”