باران زده بود.

هر بعد از ظهر ساعت 4 ابرها می‌امدند و می‌باریدند و می‌رفتند.

ساعت که 5 می‌شد غروب افتاب را می‌دیدم. حتی رنگین کمان را.

برنامه هر عصر همین بود. تمام کارهایم را انجام می‌دادم و یک چایی برای خودم در لیوان می‌ریختم و قلم و کاغذ را برمی‌داشتم و مقابل پنجره می‌نشستم.

باران را تماشا می‌کردم، رنگین کمان بعدش را. چای می‌نوشیدم. کمی هم می‌نوشتم. البته بیشترش را به تماشا کردن، می‌گذراندم.

تماشای صحنه پیش رویم. هر انچه مقابلم بود وظیفه‌ای داشت. هیچ کدام بیکار نبودند. درختی که تمام توانش را گذاشته بود تا اکسیژن تولید کند. الاچیقی که وظیفه‌اش محافظت از موجودات وقت بارش باران یا بارش خورشید بود. ماشین‌هایی که ادم‌ها را به جاهایی که می‌خواستند می‌رسانند و منی که تماشا می‌کردم و وظیفه‌ام نوشتن بود.

ابر. سایه. باد. طوفان. باران. افتاب. غروب. تاریکی. طلوع. افتاب. گرما. سرما. باران. غروب. شب.

همه کلمات پشت هم ردیف می‌شدند. روی کاغذ، نه در مغزم.

روی کاغذ کروکی کشیدم.

نوشتم زندگی چقدر شبیه هوای نزدیک به بهار است.

سرد و گرمی‌اش را نمی‌فهمیم. وقتی پالتو به تن می‌کنیم. افتاب پوست پالتو را به اتش می‌کشد. وقتی پیرهنی خنک به تن می‌کنیم سرما گوشت تن را خشک می‌کند. چتر بر می‌داریم، افتاب سلام می‌کند. چتر را فراموش می‌کنی، باران می‌زند. همه چیز بلاتکلیف است. اسمان کار خودش را می‌کند. زندگی هم مثل اسمان است. کار خودش را می‌کند.

اما وظیفه من چیست؟ وظیفه یک انسان چیست؟ این که بایستد و زیر باران خیس شود؟ یا اینکه اجازه دهد افتاب صورتش را بسوزاند؟

وظیفه انسان این است که وقت افتاب از کیف‌اش ضد افتاب یا کلاه در بیاورد. وظیفه انسان این است وقتی باران زد، خودش را زیر چتری، ساختمانی پنهان کند. اگر هم عاشق باران بود زیرش قدم بزند.

وظیفه انسان چیزی فراتر از این است. انسانی که تصمیم به زندگی کردن می‌گیرد باید اماده هر چیزی باشد.

سیل. سونامی. طوفان. افتاب. باران. اسمان ابی.

مدیریت بحران برای چه به وجود امده است؟

برای اینکه انسان‌ها وظایف خود را درست انجام نمی‌دهد. پیش بینی نمی‌کنند. یک خط را گرفته‌اند و پیش می‌روند. باید اینده را پیش بینی کرد. اینده خیلی دور نیست. اینده خیلی نزدیک است. وظیفه انسان این است که اماده باشد اگر ترسید، نایستد. اگر شکست خورد، نیوفتد. اگر سونامی زندگی‌اش را زیر رو رو کرد، رها نکند. وظیفه انسان ادامه دادن است. وظیفه انسان زندگی کردن است.

چایم را می‌نوشم. باران زده. دستم را دراز می‌کنم تا قطرات باران را لمس کنم. اینجا در این خانه. روی این صندلی انسانی زندگی می‌کند که وظیفه‌اش را خوب می‌داند، دیوانگی کردن در دنیای خودش و نوشتن و تماشا کردن.

وظیفه ما چیست؟
برچسب گذاری شده در:                     

2 نظر در مورد “وظیفه ما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *