تمام عصبانیتم را روی کاغذ خالی میکنم.
تمام سیاهیها از مغز درحال انفجارم به کاغذ سفید ریخته میشود.
کاغذ مچاله میشود و خودش را به سطل پرتاب میکند.
کاغذ بیچاره، تمام اخم من و تمام جوشش من را برای خودش کرد بود و الان دچار خودخوری است تا ارام شود.
نکند او هم برای تخلیه این فشار سراغ یک کاغذ دیگر برود و خالی شود؟
نمیدانم.
هرچه هست به سوی من برمیگردد و با اغوش باز دوباره به حرفهایم گوش میدهد و این زنجیره تکرار میشود و تکرار.
تا هر دو باهم ارام میشویم. هر دو بیشتر و بیشتر همدیگر را میشناسیم. و هر دو عاشق هم میشویم.
کاغذ