تخصصی از وقتی که موضوع تخصصی که برای خودم انتخاب کردم را اینجا، در سایتم پیادهسازی کردم؛ دیگر نتوانستم مثل قبل بیایم و حرفهای درون مغزم را خالی کنم. گفته بودم اینجا انگار خانه دوم من است یادتان هست؟ پس
پناهگاه
امروز موضوعی در ذهنم نیست مثل تمام یادداشتهای قبلی. تنها لپ تاپ را روشن کردم و بعد وارد فایل نوشتن شدم و شروع به نوشتن کردم. گاهی احساس میکنم پوچ میشوم از هر حرفی از هر فکری. انگار وقتی لایه
کاغذ
تمام عصبانیتم را روی کاغذ خالی میکنم. تمام سیاهیها از مغز درحال انفجارم به کاغذ سفید ریخته میشود. کاغذ مچاله میشود و خودش را به سطل پرتاب میکند. کاغذ بیچاره، تمام اخم من و تمام جوشش من را برای خودش
دَر را ببند!
دَر اتاق رو بست. اما فایدهای نداشت. صداها انگار بلندتر شده بودند. با خودش زمزمه میکرد ای کاش مثل کودکی هرکس حرفش را ارام میزد تا مبادا ارامش کودک در خطر بیوفتد. اما هر چه بزرگتر شد، صداها بلندتر و
تعامل با ذهن
ذهن منتظر این است که شما او را به چالش بکشید. بارها دنبال ایدهای بودم برای نوشتن متن یا داستان. اما با هرچقدر فکر کردن به نتیجهای نرسیدم. ما نباید تمام توانمان را صرف فکر کردن به تولد یک ایده
هفت مرداد هزاروچهارصد
حرفی ندارم راستش ولی از انجا که باید برنامهام را پیش ببرم. مینویسم. مینویسم از عشق و امید از ناامیدی و نفرت. از خوب گوش کردن و خوب حرف زدن. من برای هر چیزی خیلی فکر میکنم اما راستش این