فنجان را روی میز در نعلبکی میگذاری.
قاشق چای خوری را درون بستهی مکعبی قهوه میبری و چند دانه پودر قهوه را سر قاشق نگه میداری.
آن را درون فنجان، خالی میکنی.
بعد از آن،آب جوش میریزی و بعد قابلمه را که داخلش شیر جوشاندهای را برمیداری و داخلی فنجان میریزی.
همراه با اینکه محتویات فنجان را هم میزنی به اخبار صبحگاهی گوش میدهی.
خبرها پشت سر هم صف کشیدهاند و از گوش راست وارد مغزت میشوند و از گوش چپ، خارج میشوند.
تنها یک خبر در سرت خانه میکند.
“مارگارت هنرمند مشهور انگلیسی- ایرانی شب قبل بر اثر سکته مغزی جان خودش را از دست داد”.
تمام سعی خودت را میکنی تا خبر را از مغزت بیرون کنی.
اما خبر در سرت تجزیه شد و به تک تک سلولهایت چسبیده است.
سرت را تکان میدهی، باز خبر سرجایش هست.
قهوه را تلخ سر میکشی تا خبری که سلولهایت حمل میکنند را بسوزاند، اما تلخیاش مثل سابق نیست.
تلخ است، شیرین است و کمی تند.
مزهی دارچین میدهد.
همان مزه که از آن متنفری.
در سرت مدام تکرار میشود “اخر خودش را کشت”.
این یک خودکشی است.
مگر خودکشی تنها با تیغ روی رگ اتفاق میافتاد.
یا فقط با زهر، سم و قرص.
خودکشی فقط خود را از بالای بلندی پرت کردن یا مقابل اتومبیلی قرار گرفتن نیست.
خودکشی میتواند نگه داشتن فکرها در مغز و قلب باشد.
مارگارت هم خودکشی کرد.
تو میدادنی چگونه این اتفاق افتاده است.
وقتی عکس جسدش را دیدی توانستی آن لحظه را تصور کنی.
بانویی بلند قامت در لباس چیندار قرمز که مورد علاقه اش بوده است و کلاهی مخمل به سر به خانه میآید و با لبخندی سرخ از راه پله بالا میرود و داخل اتاق میشود.
کلاهش را برمیدارد روی لبهی صندلی میگذارد و خودش هم همانجا مینشیند.
خدمتکار از او میپرسد شام میل دارد یا نه.
او تنها سرش را به نشانه نفی تکان میدهد.
به روبهرو خیره است.
راه نگاهش را نمیشود تشخیص داد.
سکوت را بغل کرده است.
چهرهاش گرم و لطیف است.
لبخند از لبانش نمیافتد.
بعد از افتادن عقربه ساعت روی شمار 30 چشمانش را میبندد و وقتی عقربه ساعت خودش را به شمار 60 میرساند، جسدش را پیدا میکند.
در همان معاینهی اول مشخص میشود سکته کرده است.
از خدمتکارش میپرسند فشاری به او وارد شده یا با کسی دعوا کرده.
پاسخ خدمتکار این است که خانم این روزها ارامتر از همیشه بودهاند و باکسی در ارتباط نبودهاند.
چقدر سخت است که تو تنها کسی هستی که میدانی علت مرگ مارگارت چه بوده است.
او با دو حرکت مرده است.
اول هجوم افکار به مغزش و دوم نگه داشتن آنها در سرش.
این هم یک مدل خودکشی است.
عالی بود و بشدت تاثیرگذار
نوشتههات سرشار از احساسن خوشذوق جانم.
برامون بیشتر بنویس که کلی خوشحال میشم.
مرسی از توجهت عزیزم. خیلی لطف داری به من. مرسی از حس خوبی که بهم دادی.