امروز آمدهام پایین ساختمان بلندی که در آن زندانی شده بودم.
بعد از چند وقت طولانی حالا پا روی زمین میگذارم.
کمی قدم میزدم، شاید دیوانگی باشد اما دستانم را باز میکنم و میان درختان کاج میچرخم؛ و باز قرار است برایت بنویسم.
نمیدانم نامهی قبلی به دستت رسیده است یا نه.
نمیدانم در آسمان لابهلای ابرها است یا سرگردان میان هزاران نامه در اداره پست.
نمیدانم دارد به سوی تو میآید یا دارد به سمت من بازمیگردد.
این روزها دلم هزار تکه است، مانند زن پراکنده در رمان بازگشت.
دلم به دنبال آدمها میدود، اما آخرش شیشه خوردههایش پاهای خودم را زخم میکند.
میخواهم تو را در جریان تصمیم جدیدم قرار دهم؛ من دیگر از آدمها توقع ندارم؛ البته در پرانتز بگویم که هنوز از تو توقع دارم که نامههایم را بخوانی، حتی پارهاشان کنی اما، برشان نگردانی.
حالم بهتر است.
روزهایم کوپه به کوپه و قطار به قطار میگذرند.
میگذرانم روزها را اما، سر هر دور برگردان برمیگردم و یک نامه برای تو مینویسم.
یک هفتهای میشود که نام تو را به زبانم میخ کردهام.
شنیدهام آنجا برف آمده است.
برف بازی کردهای؟
آدم برفی درست کردهای؟
دماغش را هویج گذاشتی یا باز یادت رفته است هویج از خانه برداری و یک چوب به دماغ آدم برفی فلک زده کوبیدهای.
اینجا برف نمیبارد اما باران زمین را خیس کرده است.
شبها بادی سردی از روی برفهای کوهها به سمت ما حمله میکند.
من که سرم را زیر پتو قایم میکنم و با خودم میگویم کاش روزها هم همینطور باشد اما صبح که بیدار میشوم باد ایستاده و همه جا غرق دود و آلودگی است. قلبم مچاله میشود.
با خودم میگویم روزها فقط میخوابم و شبها بیدار میمانم و محو آسمان میشوم.
اما باز هم وقتی که شب به اتاقم میزند، پردهی اتاق را میکشم و سرم را زیر پتو میبرم و از حال آسمان شب بیخبر میشوم.
پدر به من میگوید نکند تو خفاشی که حتی روزها هم پردهی ضخیم اتاقت را کنار نمیزنی.
خودم را پشت سکوت مخفی میکنم.
بگذار فکر کند که خفاشم. او نمیداند من خودم را میانه شانههای این پردهی پنهان کردهام تا روزهای بدون تو بودن را نشمارم.
امروز تصمیم سختی بود که از خانه بیرون بیآیم و چند قدمی بردارم. اما با تمام مخالفهای درونیام کنار آمدم و از خانه بیرون زدم.
حرف برای گفتن زیاد دارم اما از حوصلهی دستانم خارج است و نمیگذارند من چند کلمه بشتر تنگ نامهام بچسبانم.
اما قول میدهم؛ از همان قولهایی که تو خندهات میگیرد؛ که زود به زود برایت نامه بنویسم. هرچند که تو نمیخوانی و هرچند که به دست تو نمیرسد.
الهی که مشامت پر باشد از بوی برگههای کتاب کاهی و لبخندی از دورترین جای دنیا برای تو.
مثل همیشه بینظیر بود عزیزدلم.
موفق باشی نویسنده با استعداد و خوش آتیه ما.
به دوستی با تو خیلی افتخار میکنم ریحان جانم.
با قدرت ادامه بده که موفقیت خیلی نزدیکته.
مرسیی عزیزدلمم خیلی به من لطف داری منم همینطور نویسندهی خوش ذوق.