اگر سردگمی.
اگر افسردهای.
اگر بیحوصله و خستهای.
پیشنهادی برای تو ندارم.
اما میتوانم اول از همه بهت قول بدهم که، راه حل تمام اینها دست خود تو است.
تو هستی که خودت را میشناسی و سلول به سلول بدنت را بلدی. مثل درد دست میماند. خود تو میدانی کدام نقطه درد میکند و تیر میکشد. تا بخواهی برای دیگران توضیح بدهی این نقطه کجاست طول میکشد. اخر هم مسکنی میدهند تا وارد بدن شود و درد را ارم کند. اما کاش برای بیحوصلگی نیز مسکنی بود. حالا که نیست خودت به دنبال ان مسکن بگرد. من امروز پیدایش کردم و ان را درسته بلعید و خودم را وادار به تدریس خود کردم.
الان میتوانم هزاران دلیل و بهانه برایت ردیف کنم که چرا حال خوبی ندارم. چرا بیحالم. چرا بیحوصلهام. از بیخوابی هنگام شب گرفته تا مسائل و مشکلات هر روزه. اما نمیگویم. چون حتی مرور کردن انها نیز وقتم را تلف میکند و به جای اینکه حالم را دگرگون کند، بیشتر در حالم میزند. پس چرا به جای اینکه وقتم را تلف کنم ننشینم به دنبال یک راه حل. تصمیم درستی است. کاملا منطقی. پشت میز مینشینم و پشت میکنم به تمام بیحوصلگیها. ساعت را کوک میکنم و مینویسم. قبل از نوشتن، قران خواندم. قبل از ان نماز خواندم. قبلتر ناهار خوردم و قبلترش ناهار درست کردم. بعد از خوردن ناهار درحالی که وضوع میگرفتم ایدهای به ذهنم رسید. ایدهای که بتواند باعث شود کارهایی را که با بیحالی انجام میدهم را با حالی تازه و نو شروع کنم. اسم این راه را تدریس به خود میگذارم. اگر نتایج موفقیتامیزی را تا پایان این هفته بدست اوردم؛ روش تدریس به خود را در همینجا به شما یاد میدهم.