هرگاه در وقت نوشتن اهنگی شروع به خواندن میکند، ناگهان نوشتهام، متن آهنگ را همراهی میکند. چرا به موسیقی علاقه دارم؟ حرفهای مغز را خلاصه شده بیان میکند. فکر میکنم همین کافی است برای جواب این پرسش. باران میبارد. اینجا
وظیفه ما چیست؟
باران زده بود. هر بعد از ظهر ساعت 4 ابرها میامدند و میباریدند و میرفتند. ساعت که 5 میشد غروب افتاب را میدیدم. حتی رنگین کمان را. برنامه هر عصر همین بود. تمام کارهایم را انجام میدادم و یک چایی
برف
امروز اولین برف سال بارید. اما روی زمین ننشست. زود کوله بارش را جمع کرد و رفت. اما قبل رفتنش باران شد و باران باد. امروز میشود هوا را نفس کشید. امروز پشت پنجره نشستم و ساعتی کوتاه را به
یکشنبه
یکشنبه. به او قول داد که به دیدارش برود. اما سیل امد، باران زد و باران تگرگ شد. طوفان امد و درخت سرکوچه را با خود برد. مگر میشد یکدفعهای تمام بلایای طبیعی سر از خانه و کوچه انها در
آیا این درست است؟
درست است که باران در من حس تازگی و سرزندگی ایجاد میکند؟ بله درست است. گاهی فکر میکنم اگر در هوای الوده اسیر شدم یا درگیر یک مشکل که احساس کهنگی را درمن ایجاد کرده شدم، چرا خودم باران خودم
آینه
نشسته بود کنج خانه، ناگهان دیوار مقابلش شکافت و آینهای از آن زاده شد. مقابلش ایستاد. دختری در میان پیراهن نارنجی، در آغوش کتاب آبی غم صورتش را پوشانده بود. دستی از آینه بیرون آمد. دختر دستش را در دستان
یک شب بارونی
یک سرپناه دید. شروع کرد به دویدن به سمتش، تقریبا خیس شده بود.